www.iiiWe.com » طنز سیاه

 صفحه شخصی احمد زاهدی   
 
نام و نام خانوادگی: احمد زاهدی
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: عمران
تاریخ عضویت:  1388/12/08
 روزنوشت ها    
 

 طنز سیاه بخش عمومی

5

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش ..... همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن .....
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟
پیرزن گفت: مُیخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُی‌خُوره .....
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِیگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگیریفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُی‌خُوریم نِنه .....
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 11:08  
 نظرات    
 
مهدی ناطقی 17:09 دوشنبه 19 مهر 1389
5
 مهدی ناطقی
فقط میشه تلخند زد چون این طنز حکایت هر روزه خیلی از هموطانان عزیز ما هستش .
هانیه برجسته باف 02:46 پنجشنبه 22 مهر 1389
2
 هانیه برجسته باف
:S
حامد مستقیمی 13:52 پنجشنبه 22 مهر 1389
4
 حامد مستقیمی
فقط میشه به حال خودمون گریه کنیم!
محمد مرادی 12:36 آدینه 23 مهر 1389
7
 محمد مرادی
گریه نداره کمک کنیم. هر کسی میتونه قسمتی از در امدش که صرف چیزای غیر ضروری میشه به کسانی که میدونه مستحق هستند کمک کنه. البته بدون اینکه طرف بفهمه ویا غرورش جریحه دار بشه.
فراموش نکنیم که یک مستحق واقعی غرورشم زیاده. ما عادت کردیم که این حکایات رو بشنویم و ویا از نزدیک لمس کنیم و فقط با کشیدن یک آه از کنارش بگذریم!
متشکر